عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفايل
موضوعات
اضافات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 114
بازدید ماه : 758
بازدید کل : 162801
تعداد مطالب : 231
تعداد نظرات : 81
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آخرين مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com





تبليغات

بی من اگر آرامی...

              

امشب از آسمان دیده ی تو ، روی شعرم ستاره می بارد، در سکوت سپید کاغذها، پنجه هایم جرقه می کارد! بی من اگر آرامی، من نمی خواهم که کنارم باشی! با شکست قلبم تو اگر پیروزی، آرزوی دل من نیز کامیابی توست! من تنها به تو می اندیشم که مبادا خاری به دلت ریش آرد...

 درون چشمهایت خانه ای ساختم، پلک نزن که خانه خرابم میکنی .



+ گفتمش نقاش را نقشی کشد از زندگی ، با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید .

+ قسمت این بود که من با تو معاصر باشم / تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم / تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی / من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم .

+ شبی با دوست به سر بردن دو صد دنیا بها دارد / خوشا آن کس که در دنیا رفیقی با وفا دارد .

+ اگر من شاعرم شعر تو هستی / اگر من عاشقم عشقم تو هستی / اگر من یک کتاب کهنه هستم / بدان زیباترین برگش تو هستی .

+ یاد ما خواه بکن خواه نکن ، لیکن ای دوست تو در کنج دلم جا داری .

+ پرسید کدام راه نزدیک تر است ؟ گفتم به کجا ؟ گفت به خلوتگه دوست، گفتم مگر تو فاصله ای میبینی بین آنکس که دل ما همه منزل گه اوست !

+ به خدا خسته از آن زخم زبانت شده ام / بی خیال تو و ابروی کمانت شده ام / اشکم از دیده فرو ریخت و رسوایم کرد / حرف آخر، تو کجایی؟ نگرانت شده ام...

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 14:45 | |
دختر کوچولوی فداکار!

                

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت. تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد. بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی...؟



دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟ نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام. و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد. در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم. وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج می زد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوش خراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه. گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم. خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟ سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود. آوا اشک می ریخت. و شما به من قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت. حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش. مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟ نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچ وقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره. آوا، آرزوی تو برآورده میشه. آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود.
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام. چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه. خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه. اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریس نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاش و از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن. آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرش و هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه. آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین. سر جام خشک شده بودم و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو به من درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی. خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آن جور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن. به این مسئله فکر کنین...!

  •  

 

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 14:38 | |
مناجات انسان با خدا

            

گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.::من که نزدیکم (بقره۱۸۶)::.
گفتم: ای کاش همیشه برای درد و دل کنارم بودی
گفتی: أقرب الیه من حبل الورید
.::از رگ گردن به تو نزدیکترم (ق/۱۶)::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می شد من بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.::هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)::.



گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.::دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲)::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.::پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰)::.
گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.::مگه نمی دونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/۱۰۴)::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.::خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده ی گناه هست و پذیرنده ی توبه (غافر/۲-۳)::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.::خدا همه ی گناه ها رو میبخشه (زمر/۵۳)::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.::به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)::.
گفتم: نمی دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ عاشق میشم! … توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.::خدا هم توبه کننده ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲)::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک(خدایا غیر از تو کسی رو ندارم)
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.::خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.::ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته هاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 14:0 | |
با تو، بی تو....

                     

نیستی تو با من، غمگین دنیام، تو این سیاهی، تنهای تنهام...  چرا نخواستی با من بمونی؟ چرا آتیش زدی به دنیام؟ ببین چه ساده، ازم گذشتی، من موندم اما، تو بر نگشتی، رفتی و من رو، با این همه غم، تنها گذاشتی!
باتو، همه ي رنگهاي اين سرزمين مرا نوازش مي کند باتو، آهوان اين صحرا دوستان همبازي من اند باتو، کوه ها حاميان وفادار خاندان من اند باتو، زمين گاهواره اي است که مرا در آغوش خود مي خواباند و ابر،حريري است که بر گاهواره ي من کشيده اند و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس اين کوه ها همسايه ي ماست در دست خويش دارد باتو، دريا با من مهرباني مي کند باتو، سپيده ي هر صبح بر گونه ام بوسه مي زند باتو، نسيم هر لحظه گيسوانم را شانه مي زند



باتو، من با بهار مي رويم باتو، من در عطر ياس ها پخش مي شوم باتو، من در شيره ي هر نبات ميجوشم باتو، من در هر شکوفه مي شکفم باتو، من در هر طلوع لبخند ميزنم، در هر تندر فرياد شوق مي کشم، در حلقوم مرغان عاشق مي خوانم و در غلغل چشمه ها مي خندم، در ناي جويباران زمزمه مي کنم باتو، من در روح طبيعت پنهانم باتو، من بودن را، زندگي را، شوق را، عشق را، زيبايي را، مهرباني پاک خداوندي را مي نوشم باتو، من در خلوت اين صحرا، درغربت اين سرزمين، درسکوت اين آسمان، در تنهايي اين بي کسي، غرقه ي فرياد و خروش و جمعيتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردي از خويشان من است و نسيم قاصدان بشارت گوي من اند و بوي باران، بوي پونه، بوي خاک، شاخه ها ي شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترين يادهاي من، شيرين ترين يادگارهاي من اند. بي تو، من رنگهاي اين سرزمين را بيگانه ميبينم بي تو، رنگهاي اين سرزمين مرا مي آزارند بي تو، آهوان اين صحرا گرگان هار من اند بي تو، کوه ها ديوان سياه و زشت خفته اند بي تو، زمين قبرستان پليد و غبار آلودي است که مرا در خو به کينه مي فشرد ابر، کفن سپيدي است که بر گور خاکي من گسترده اند و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند بي تو، دريا گرگي است که آهوي معصوم مرا مي بلعد بي تو، پرندگان اين سرزمين، سايه هاي وحشت اند و ابابيل بلايند بي تو، سپيده ي هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه اي است بي تو، نسيم هر لحظه رنج هاي خفته را در سرم بيدار مي کند بي تو، من با بهار مي ميرم بي تو، من در عطر ياس ها مي گريم بي تو، من در شيره ي هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهايي را که همچنان زنده خواهم ماند لمس مي کنم. بي تو، من با هر برگ پائيزي مي افتم بي تو، من در چنگ طبيعت تنها مي خشکم بي تو، من زندگي را، شوق را، بودن را، عشق را، زيبايي را، مهرباني پاک خداوندي را از ياد مي برم بي تو، من در خلوت اين صحرا، درغربت اين سرزمين، درسکوت اين آسمان، درتنهايي اين بي کسي، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نوميدي، راهب معبد خاموشي، سالک راه فراموشي ها، باغ پژمرده ي پامال زمستانم. درختان هر کدام خاطره ي رنجي، شبح هر صخره، ابليسي، ديوي، غولي، گنگ وپ رکينه فروخفته، کمين کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ي گريه در دل من، بوي پونه، پيک و پيغامي نه براي دل من، بوي خاک، تکرار دعوتي براي خفتن من ، شاخه هاي غبار گرفته، باد خزاني خورده، پوک ، همه تلخ ترين يادهاي من، تلخ ترين يادگارهاي من اند...

  •  

 

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 13:49 | |
چهار مرحله تا ابدیت

                 

چندی پیش ، مجله ی موفقیت با آقای دکتر مهدی دوایی ، روان شناس بزرگ ایرانی ، مصاحبه ای ترتیب دادند با عنوان " در جست و جوی آرامش از دست رفته " . آنچه در زیر به حضور شما می رسد ، یادداشتی است که از دل مصاحبه بیرون کشیده شده است :
می‌خواهم درباره قانونی بگویم که نه قانون من و ما، که قانون کاینات است. یعنی قانونی است که کاینات، بر اساس آن سرشته شده.  قانونی که مایه ی آرامش و تکامل است. برای رسیدن به آرامش راستین و اصیل، باید چرخه‌ای را طی کنیم که چهار مرحله دارد که عبارتند از:

مرحله اول

ما می‌خواهیم یک رفتار خوب و آرامش بخش را در خودمان ایجاد کنیم. باید این کار، در مرحله اول با تشویق و تنبیه‌های کوتاه مدت همراه باشد. یعنی اگر کاری، در راستای هدف مورد نظر من مربی صورت گرفت، سریع و بعد از تمام شدن کار، تشویقی برای آن در نظر بگیریم و برعکس.



مثلا بچه کلاس اول، اگر دیکته‌اش را درست نوشت و بیست گرفته، سریع به او هزار‌آفرین بدهیم یا یک ستاره. حالا حسابش را بکنید اگر به این بچه بگوییم اگر همه مشق‌هایت را درست بنویسی و بیست بگیری، بزرگ که شدی چنین می‌شود و چنان، آیا این جواب می‌دهد؟ معلوم است که جواب نمی‌دهد.

 

در این مرحله، تربیت شونده همین الان باید بفهمد چه شد و چه چیزی به عنوان پاداش یا تنبیه می‌خواهد بگیرد. مثلا صاحب کاینات، می‌گوید اگر رابطه‌ات را با دیگران زیاد کنی و صله ارحام کنی، در همین دنیا به عنوان پاداش به تو طول عمر می‌دهم. یا اگر به پدر و مادرت خوبی کنی و با دیدنت شاد شوند، کاری می‌کنم که توی همین دنیا، کاسه ی چه کنم دستت نگیری و مشکل مالی نداشته باشی و برعکس.

 

مرحله دوم

خب، حالا همان بچه کلاس اولی مرحله اول، همه دیکته‌هایش را خوب نوشت و همه‌اش را هم بیست گرفت. شما هم همه‌اش هزارآفرین و ستاره دادید. خب این بنده خدا خسته می‌شود و برایش معمولی می‌شود. باید مرحله اولش را، وصل کنید به مرحله دوم. یعنی کوتاه مدت‌ها را وصل کنید به بلندمدت‌ها و پاداش‌ها و تنبیه‌های بلندمدت را در نظر بگیرید. همان بچه، باید قدم به قدم که جلو می‌رود، احساس کند که این تشویق‌های کوتاه مدت به تشویق بلند مدتی (مثلا به دست آوردن یک دوچرخه) وصل می‌شود. و باز این همان روش صاحب کاینات است که ما را به بهشت و جهنم وعده داده است.

 

مرحله سوم

این دوتایی که گفتیم، بین ما و حیوانات مشترک است. از این مرحله به بعد، خاص انسان‌هاست. سومین مرحله، مرحله کرامت و انسانیت است. مرحله‌ای که دیگر با تشویق و تنبیه جور در نمی‌آید مثل حکایت مالک‌اشتر که از بازار می‌گذشت و یکی از مغازه‌دارها، او را نشناخت و هسته خرمایی به طرفش انداخت. مالک هم بدون این که خم به ابرو بیاورد، راهش را ادامه داد. به مغازه‌دار گفتند فهمیدی کی بود؟ گفت من چه می‌دانم کی بود، مهم این بود که کلی تفریح کردیم. به او گفتند که مالک‌اشتر بود. طرف رنگش پرید و دوید دنبالش. دید مالک رفته مسجد و دارد نماز می‌خواند. منتظر ایستاد تا مالک بیرون آمد. افتاد به دست و پایش که مرا ببخش و نشناختم و از این حرف‌ها. مالک هم گفت من به مسجد آمدم که برای تو از خداوند، بهترین‌ها و خوب‌ترین‌ها را بخواهم. اینها، چیزهایی است که انسانی است و به حساب و کتاب تشویق و تنبیه نمی‌آید.

 

مرحله چهارم

این مرحله، معنی داری زندگی است، یعنی برسیم به جایی که دیگر تشویق و تنبیه برای‌مان مهم نباشد. فقط به این فکر کنیم که معنی زندگی ما چه می‌گوید. این‌جاست که فرانکل و معنا درمانی‌اش می‌گوید : "باید یک او در زندگی‌مان مطرح بشود". آن وقت است که این «او»، هر چه که می‌گوید، انجام می‌دهیم، حالا می‌خواهد تشویق و تنبیه‌ای دربرداشته باشد یا نداشته باشد. این‌جا دیگر اوج تعالی است.

 

یک سوال و یک مشکل؟!

در مصاحبه گفته شد :" ریشه بیماری‌های روانی، اضطراب است و ریشه اضطراب، وابستگی ". خب، حالا ما نمی‌خواهیم اضطراب داشته باشیم و لاجرم، وابستگی‌ای هم. اما ما که داریم می‌گوییم در مرحله چهارم، باید یک وابستگی تمام و کمال به یک «او» داشته باشیم؟ آیا این تناقض نیست و باعث وابستگی و اضطراب؟ راه حلش چیست؟

 

راه‌حل را، در دم دست نبودن «او» می‌توان پیدا کرد.

 «او»یی که دیگر دل‌مان، شور از دست دادنش را نزند.

 خواجه عبدالله انصاری، عبارت قشنگی دارد که: آن چیزی که نباید، دلبستگی را نشاید.

این «او»، ویژگی‌هایی باید داشته باشد؛ مثل این‌که پایان نداشته باشد و دم‌دستی هم نباشد، مادی نباشد و یگانه باشد. اینها، صفاتی است که تنها در یک وجود می‌توان پیدا کرد: صاحب کاینات، خداوند. همه می‌گویند خدای من، و فقط اوست که برای همه است.

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 13:15 | |
خودکشی...!

                   

در قرن 23، در مورد سه چیز هیچ نگرانی وجود نخواهد داشت این سه مورد عبارتند از: هولوکاست هسته ای، آلوده گی آب ها و سلطه ربات ها.

اول هولوکاست هسته ای: هیچ کس نگران هولوکاست هسته ای نیست. چرا که دیگر سلاح های هسته ای وجود نخواهند داشت. آن ها سال پیش به همراه ارتش ها، تفنگ ها و بسیاری از مرزبندی های ملی ناپدید شده اند از آن جا که دیگر هیچ درگیری بین المللی وجود ندارد بنابراین، هیچ هولوکاست هسته ای وجود نخواهد داشت.

دوم آلوده گی آب ها: هیچ کس نگران سرب موجود در آب نیست. همه سم ها یادگاری از دوران کمتر متمدن تاریخ هستند با پیشرفت علم و بهداشت دیگر کسی به واسطه آلودگی آب ها مسموم نمی شود. آب های بدون سرب.

سوم سلطه ی ربات ها: هیچ کس نگران سلطه ربات ها نیست چرا که آن ها از 17سال پیش حاکمیت خود را برقرار ساخته اند.



شب بود. کریس روی تخت دراز کشیده بود و به دیوارهای خالی و سقف اتاقش خیره شده بود، به آرامی  نفس می کشید و فکر می کرد. به این که چه طور به این نتیجه رسیده که پایان دادن به زندگی برایش بهترین راه است.

شاید اشتباه از مادرش بود که همیشه بیش از حد مراقب او بود. شاید هم تقصیر دوستانش بود که به او توجهی نداشتند و همیشه او را ندیده می گرفتند. کریس مطمئن بود کسی مقصر است، اما دیگر برایش  اهمیتی نداشت. خودکشی کاری غیر قانونی بود، و تمام قوانین جامعه توسط روبات ها اجرا می شد. کریس می دانست که آن ها خیلی خوب از عهده کارشان بر می آیند.

کریس، نگاهی به روباتی که در اطراف اتاق او می پلکید، انداخت. بدن صاف و کروی اش در زیر نور سرش سو سو  می زد. دست های دوکی شکل و تازیانه مانندش ظریف و حتی شکننده به نظر می رسیدند. کریس آهی کشید و رویش را برگرداند.

« زندگی بدون شماها خیلی بهتر بود » نور قرمز روی پیشانی ربات نشان می داد که سیستم اعصابش در حال شارژ شدن است. کریس بلندتر گفت: « فهمیدی چی گفتم یا نه؟ می گم زندگی بدون شما... »

ربات در یک حرکت سریع دستش را روی دهان کیس گذاشت و با آن صدای یک نواخت گفت: «آقا لطفاً ساکت باشید. صداهای بلند پس از ساعت 19 شب ممنوع هستند. » خشم در چشمان کریس زبانه می کشید اما مقاومتی نکرد.

«ممنون از همکاریتون آقا».

کریس یک سال پیش زمانی که 16 ساله بود خودش را حلق آویز کرد. چرا که به این نتیجه رسیده بود که اوضاع زندگی اش بهتر نمی شود. او خودش را از سقف آویزان کرده بود. اما ربات وظیفه شناس درست سر بزنگاه متوجه کار او شد و با قیچی دستانش طناب را پاره کرد. دو ماه بعد کریس تصمیم گرفت خود را در وان حمام خفه کند. قصد داشت با سرعت هر چه تمام تر آب را به درون ریه هایش بکشد اما نیمه های کار از وان بیرون کشیده شد. ربات او را به بیمارستان انتقال داد. پنج ماه بعد کم کم به این نتیجه رسید که زندگی ارزش زیستن دارد. اما دو روز بعد در حالی که خون از شانه اش می چکید، کف آشپزخانه بیهوش شد. در واقع او رگ گردنش را نشانه گرفته بود، اما با مداخله ربات چاقو به شانه اش اصابت کرد. او می خاست که بمیرد و حاضر بود همه سختی ها را تحمل کند.

کریس به آرامی زمزمه کرد: «هیچ کس منو نمی فهمه... حتی خودمم نمی تونم خودمو درک کنم.» درست از زمان تولد او ربات ها به وجود آمدند. او در تمام زندگی اش شانس خودکشی نداشته و نخواهد داشت

... هرگز

مگر این که ...

فکری به ذهنش رسید.

« هی ربات! تسمه زمان رو بیار این جا »

ربات برای آوردن تسمه زمان به خارج از اتاق کریس پرواز کرد. طبق قانون تمام شهروندان ملزم به داشتن این مصنوع ساخت بشر بودند. تسمه زمان در واقع نوعی ماشین زمان بود که به شخص اجازه مسافرت به گذشته را می داد. این وسیله مابین تمام افراد جهان توزیع شده بود. چرا که دانشمندان عقیده داشتند گذشته غیر قابل تغییر است. کریس هرگز حرف دانشمندان را باور نداشت.

« بفرمایید » ربات از پنجره اتاق کریس وارد شد. « به نظرم مسافرت به گذشته ایده بسیار جالبی است که می تونه روحیه شما رو عوض کنه ».

کریس در جواب ربات بیچاره فقط گفت: « ساکت! »

ربات بی اعتنا ادامه داد: « من باید مقصد نهایی شما رو بدونم. باید توی گزارشم ثبت کنم. »

کریس در حالی که تسمه را دور مچ دستش می بست و با مهارت زمان آن را تنظیم می کرد جواب داد « مادرم زمانی که منو باردار بود به یه مسافرت تفریحی با پدرم رفته بودند. دقیقاً قبل از زمانی که شما به وجود بیاین.»

ربات پرسید: « پس می رید پیش اونا؟ » کریس جواب داد: « نه می رم تا جلوی تولد خودمو بگیرم » ! و قبل از این که ربات بتواند حرکتی کند ناپدید شد.

جزیره سنت سباستین گرمسیری ولی معتدل و خوش آب و هوا بود. کریس احساس مطبوعی داشت و از این آرامش تعجب می کرد. دستش را داخل جیبش برد و با احتیاط چاقوی ضامن دار کوچکش را لمس کرد. زن و شوهر جوانی در خیابان در حال قدم زدن بودند. زوجی خوشحال که گرم گفت وگو بودند. کریس مستقیم به سمت آن ها رفت و گفت: « ببخشید من راهمو گم کردم میشه راهنماییم کنید؟ »...

قبل از این که آنها بتوانند واکنشی نشان بدهند کریس چاقوی ضامن دارش را از جیب در آورد و ضربه ای محکم به شکم زن وارد ساخت. زن جیغ کشید و غش کرد. کریس مجدداً ساعت تسمه زمان را تنظیم کرد و ناپدید شد و مرد را تنها گذاشت. «لطفاً یه آمبولانس خبر کنید همسرم... »

زن روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و بی رمق به دستان لرزانش خیره شده بود. شوهرش نیز کنار او نشسته بود و دستان همسرش را در دست گرفته بود. دکتر در حالی که عکس های رادیولوژی را به همراه داشت وارد شد.

مرد با صدایی لرزان پرسید: « دکتر ... فرزندمون ... »

دکتر با نگاهی آرام جواب داد: «اون زنده است اما چاقو به قسمتی از غشاء مغزیش آسیب رسونده و باعث میشه بقیه عمر از فکر خودکشی رنج ببره. »

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 13:8 | |
15 درس زندگی

                                     

15درس زندگی که در هیچ مدرسه ای یاد نمی دهند!همگی ما همزمان با تحصیل در مدارس ، درسهایی از زندگی نیز می آموزیم که هردوی آنها مهم است .مشکل اصلی این است که زندگی قبل از ما هم جریان داشته و ما را هم مانند دیگران در مسیرش با خود می برد و این در حالی است که ما تازه در ابتدای یادگیری و کسب معلومات لازم برای زندگی هستیم و تنها امیدواریم که روزی به همه ی جوانب دست پیدا کنیم ، پس بطور منطقی دانش ما همیشه عقب تر از زندگی است.

در اینجا به درسهایی از زندگی اشاره کرده ایم که براحتی می توانید از آنها بهره بگیرید :

1- طبق گفته ی Richard Carlson " چیزهای بی ارزش را نچشید " ، این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی ، هیچ ارزشی ندارند .وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی بریم.

2- "زندگی غیر قابل پیش بینی است " و ممکن است هر لحظه شما را در شیب و فراز قرار دهد " . فقط بگویید "هرگز" و بعد ببینید چه اتفاقی می افتد . برای مقابله با گره هایی که زندگی در مسیر شما قرار داده است ، تنها با ذهنی باز و خوش بین ، به آنها خوش آمد بگویید !!




3- خسته کننده ترین واژه در هر زبان " من " است . بله تصور این است که تکرار این کلمه اعتماد به نفس را بالا می برد. ولی خوب! بیشتر وقتها همه ی آن چیزیی که در مورد خود با تکرار " من " توضیح و تعریف می کنید، واقعیت ندارد! اینکه یک نفر دائما" از خود و فضایل خود تمجید و تفسیر کند ، بسیار خسته کننده و یکنواخت است . این حالت "خود محوری " است نه "اعتماد به نفس "

4- انسانیت مهم تر از مادیات است

اهمیت روابط اجتماعی بسیار مهم تر از درجات مادی است که هر کدام از ما در مسیر آرزوها به آنها می رسیم. بدون محبت و عشق و حمایت خانواده و دوستان در زندگی ، موفقیت های مادی ، خیلی لذت بخش نخواهد بود. با ایجاد تعادل در ملاک های برتری و ارزش های خود ، از ثبات زندگی بیشتری بهره خواهید برد.

5- به غیر از خودتان ، هیچ کس دیگر نمی تواند شما را راضی کند !

رضایت و راحتی ذهن شما تنها به عهده خودتان است ! بله ، روابط اجتماعی ، زندگیمان را پر بار تر می کند ، اما خوب ، شاید این روابط به تنهایی باعث شادکامی و رضایت شما نشود.

6- درجه ی کمال و شخصیت

کمالات برای هر شخص زیباست . کلام و اعمال نیک ، به دنبال خود ، اعتماد و اطمینان دوستان را در پی دارد . برای رسیدن به این درجه ، تلاش کنید .

7- بیاموزید که خود ، دیگران و حتی دشمنان خود را ببخشید.

انسان جایز الخطاست ، همه ما اشتباه میکنیم ، ولی با کینه توزی و یادآوری صدمات گذشته ، تنها این خودمان هستیم که از زندگی لذت نمی بریم نه دیگران !!

8- "خنده" داروی هر "درد" است .

با خوشرویی و تبسم ، دردهای خود را درمان کنید.

9- تغذیه خوب ، استراحت ، ورزش و هوای تازه ، را فراموش نکنید.

سلامتی خود را دست کم نگیرید . با رعایت این نکات ، از وضعیت جسمی ایده آل خود ، لذت ببرید .

10-اراده ای مصمم ، شما را به هر چیزی که می خواهید ، می رساند .

هرگز تسلیم نشوید و به دنبال رسیدن به آرزوها و اهداف خود تلاش کنید.

11-تلویزیون ، ذهن ما را بیشتر از هر چیزی نابود می کند !

از تلویزیون کناره گیری کنید و با ورزش ، مطالعه و یادگیری ، ذهن خود را فعال کنید.

12- شکست را بپذیرید .

هر کسی در زندگی ممکن است بارها و بارها شکست بخورد. شکست آموزنده است . به ما یاد می دهد که چطور متواضع باشیم و راه درست تری را برای جبران آن انتخاب کنیم . توماس ادیسون با شکستهای متمادی توانست به هدف خود برسد ، او می گفت :" من شکست نخوردم ، تنها ده ها هزار راه را امتحان کردم که برایم مفید نبود ! و به نتیجه نرسید !"

13- از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرید .

یکی از بودائیات پیر چنین می گوید :" یک مرد دانا کسی است که از اشتباهات خود درسی نیک بیاموزد و اما داناتر کسی است که از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرد".

14- از محبت به دیگران دریغ نکنید .

زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم . پس سعی کنید محبت کنید تا محبت ببینید .

15- آنچنان زندگی کنید که گویی روز آخر عمرتان است !!

همواره سعی کنید بهترین و مهربان ترین همسر ، رفیق و حتی مهربانترین و بهترین رئیس باشید ، تا زمان وداع با این دنیا به دنیایی زیباتر دست یابیم.

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 12:56 | |
تقدیم به تو...

             

این دسته گل تقدیم به تو...

دوست داشتم اولین حرفم بعد از مدت ها این باشه! حالا تو می تونی یه بازدیدکننده رهگذر و راه یافته به اینجا از طریق حلقه های لینک سایت ها باشی، یا یه کسی که یه مطلب و جستجو کرده تو گوگل و به اینجا رسیده! چرا راه دور؟ تو می توی کاربر سایت باشی. یا شایدم کسی که همیشه می یاد اینجا ولی عضو نمیشه هیچ وقت. و یا تو می تونی یه دوست قدیمی باشی!  به هر حال هرکسی که هستی و به یه نحوی اومدی اینجا این دسته گل تقدیم به تو که اومدی تو خونه ی دل من...



از این ها بگذریم تو این پست چیزی خاصی نخواهید دید پس اگر حوصله نداری بیش از این نخون متن هام رو. من فقط دارم می نویسم چون یه مدتی هست هیچی ننوشتم از دست نوشته های خودم. و الانم دارم مثل دستگاه سی دی پلیر که باید هر از مدتی ازش کار کشید تا جوهرش خشک نشه می نویسم تا یادم نره منم یه روزی می یومدم کلی صحبت می کردم! نظر می دادم در مورد این و اون. نمی دونم چی شد که یه مدته وقفه افتاده تو صحبت کردنم. انگار برام هیچی اهمیت سابق و نداره. دلم هوای زمستون و کرده اگه راستش و بخوای. دلم هوای بارون کشیده. من باروووون می خوام!

گرمای امسال بیشتر از هر سال تنم و سوزوند. هیچ وقت اینجوری به استیصال در نیومده بودم از شدت گرما! همیشه عادت داشتم تو آخر نوشته هام متن آهنگی رو که داشتم گوش می دادم و بنویسم. اما حالا که آهنگ بی کلامه چه کنم؟ پس به همین راحتی خداحافظ! مثل همیشه.

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 12:47 | |
عشق من، من و نشکن

                             

چی سرت اومده که تنهام گذاشتی؟ گوشه گیر شدی و تو خوت شکستی... نگو دل بریدی از این قلب خسته، دلی که یه عمره پای تو نشسته... صدااات کردم بمونی پیشم! اگر نباشی آروم نمی شم... صدااااات کردم بی تو می میرم.. بمون کنارم نزار بمیرم.... عشق من من و نشکن، فکر من نیستی اصلا، نباشی می میرم، به عشقت اسیرم...  ای خداااا!

نباشی میمرم...  به عشقت اسیرم...



 ................................................

...................

گفتم نرو پرپر مى شم

گفتى مى خوام رها باشم

گفتم اخه عاشق شدم

گفتى مِى خوام تنها باشم

گفتم دلم گفتى بسوز

گفتم يه عمرى باز هنوز

گفتم اخه داغون مى شم

گفتى به من خوش مِى گذره

گفتم بيا چشمام براى تو

گفتى اخه كى مى خره

گفتم منو جنس مى ديدى ؟

گفتى اره بى قيمتى

گفتم يه روز كسى بودم

با من نكن بى حرمتى

گفتم صدام مى ميره باز

گفتى با درد بسوز بساز

گفتم حالا كه پير شدم

گفتى كه از تو سير شدم

گفتم تمنا مى كنم

گفتى مى خوام خوردت كنم

گفتم بيا بشكن تنو

گفتى فراموش كن منو

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در جمعه 10 تير 1390برچسب:, در ساعت 12:44 | |
عادت

             

عادتم دادی به چشمات، حالا ترکم می کنی، من و انداختی تو دامت، حالا ترکم می کنی، من به پای تو گذاشتم، همه ی زندگیم رو، حالا ترکم می کنی، حالا ترکم می کنی، حالا ترکم می کنی؟ من به دیوار اتاقم، چه بزرگ و عاشقونه، عکست و نقاشی کردم، ولی تو.... بگو چطور دلت می یاد، حتی از تو دفتر خاطره هات اسم من و خط می زنی، قصه هام و پاک می کنی، حالا ترکم می کنی...؟!  آخه ما که دل نداریم، حق آب و گل نداریم، بین تمومه عاشق ها نشستیم و هیچ کجا منزل نداریم...



پی نوشت: با من که شکسته ام کمی راه بیا / بالی بگشا و گاه و بیگاه بیا / آزرده مشو بیا گناه از من بود / گفتم که مقصرم تو کوتاه بیا...

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, در ساعت 16:8 | |
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به کلبه آرزوهای من و عشقم خوش آمدید
آرشيو
تير 1391
آذر 1390
شهريور 1390
تير 1390
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سايت :
گلبرگ و مهدی
لينكستان
دانلود نرم افزار های پرتابل
بهشت خزر
بهترین چت روم فارسی ایرانی
بی کران این دریا
ستاره جنوب
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان به یک آغوش گرم برای فراموش کردن سرمای زندگی نیازمندیم و آدرس golbargstan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب هاي نازترين

جوک و اس ام اس

زيباترين سايت ايراني

جديد ترين سايت عکس

نازترين عکسهاي ايراني

بهترين سرويس وبلاگ دهي

وبلاگ دهي LoxBlog.Com


لينكدوني

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , golbargstan.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com