عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفايل
موضوعات
اضافات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 131
بازدید کل : 162021
تعداد مطالب : 231
تعداد نظرات : 81
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آخرين مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com





تبليغات

مبعث حضرت محمد (ص) مبارک

                 

 

ماه فرو ماند از جمال محمّد

سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمّد

بعثت پیامبر بر شما مبارک باد

 

                            

                       

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, در ساعت 12:41 | |
وقتی کسی رو دوست داری...

وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی
ـ حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نگاش کنی
ـ به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
ـ رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی
ـ وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
ـ فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه
ـ قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
ـ خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
ـ حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم
ـ حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو
ـ حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی
ـ حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی
ـ حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات
ـ به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات
ـ وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری

                             تقدیم به مهدی جونم که از جون برام عزیزتره

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, در ساعت 1:50 | |
چقدر ما فقیریم...!

روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند چقدر فقير هستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند . 
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟» 
پسر پاسخ داد: عالي بود پدر 
پدر پرسيد: « آيا به زندگي آنها توجه کردي؟» 
پسر پاسخ داد: فكر مي کنم 
پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟



پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم که ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست » 
در پايان حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد « متشكرم پدر که به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم»

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:35 | |
عشق و زمان!

در جزیره ای زیبا تمام حواس آدمیان، زندگی می کردند:  ثروت، شادی، غم، غرور، عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.  همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت: "آیا می توانم با تو همسفر شوم؟"



ثروت گفت: "نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد."

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت: "نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد."

غم در نزدیکی عشق بود.  پس عشق به او گفت: "اجازه بده تا من با تو بیایم."

غم با صدای حزن آلود گفت: " آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم."

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.  اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: "بیا عشق، من تو را خواهم برد."

عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد "علم" که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: "آن پیرمرد که بود؟"

علم پاسخ داد: "زمان"

عشق با تعجب گفت: "زمان؟!  اما او چرا به من کمک کرد؟"

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: "زیرا تنها زمان است که قادر به درک عظمت عشق است."

گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق می ورزند، زمان را هیچگاه آغاز و پایانی نیست چرا که تنها زمان است که می تواند معنای واقعی عشق را متجلی سازد.

  •  

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:29 | |
لیزیک به روش PRK

با سلام خدمت تمام دوستانم. خوشحالم که اومدم باز پیشتون. با اینکه هنوز حال دوستم کاملا خوب نیست و چشماش داره همه اتون رو چهار تا می بینه. آخه عمل لیزیک کرده اونم به روش PRK. مثلا قرار بود دیگه عینکی نباشه . اما حالا دیگه نه عینکم به چشمش نمی خوره نه خودش چیزی رو درست می بینه.



البته دکتر میگه انشا الله درست میشه تا یک مدت دیگه. اما فعلا که اینجوریه! دعا کنید چشمام صفر شه. ممنون ازتون.  کل عمل تو پونزده دقیقه بود اما تا دو سه شب از چشم درد آرامش در کار نبود و مدام داشتم اشک می ریخت. خیلی دوست داشتپ کل عمل و تعریف کنه اما حیف که حوصله ام نداشت . امیدوارم فقط نتیجه بخش باشه. اومد کم کم که باز شروع کن  به فعالیت. ببخشید که مجبور شدید قیافه خوشکل آقای ...  رو تحمل کنید تو این مدت. آخه آخرین پست بود.

پی نوشت: اگر کسی تجربه این عمل و داشته بهم بگه. خیلی نگرانشم...!

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:21 | |
نشانی...

نه در آغوشم نه در نفس‌هایم نه در دلم

که در گلوی منی
بغض کرده‌ای
و مرا
هر لحظه
نزدیک‌تر می‌کنی
به انفجار درونم…!



شب که میرسد
کتاب دلم را ورق می زنم
و روزهای بی تو بودن را
شماره می کنم
ای کاش مثل قاصدک
عاشق بودی
و احوال دلم را
می پرسیدی!!!

باران از چشمت افتاد
باد شکل تنت
پاییز را پشت در گذاشت
کفش های رفتنت
جفت سفر بود…!

نگاهم را،

تا انتهای افق های دور پرواز میدهم

شاید ،آنجا

نشانی از تو بیابم


فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:16 | |
چه شد؟

                   

 

 

شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟
شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟
رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید
اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟
بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد
چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟
لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه
زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟
مستی من از تو و از همت چشمان توست
جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟



کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو
در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟
رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار
حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟
نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی
گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟
رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل
شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟

  •  

 

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:13 | |
خيلی وقته سايه ات رو بر سر ندارم

                       

خيلی وقته سايه تو بر سر ندارم، چشم به در دارم ازت خبر ندارم، خيلی وقته زير رگبار محبت پای رفتن دارم، همسفر ندارم، تو برام همه کسی تو برام هم نفسی، نمی دونم که چرا تو به من نمی رسی، جای امن بودنم گرمی آغوش توست، دلی دارم نازنین که هميشه پيش توست، کی به تو گفته ديگه تو را نمی خوام، با دلی عاشق بدنبالت نمی آيم، کی به تو گفته ديگه دوستت ندارم، گل بوسه بر سر راهت نمی کارم، به من بگو کدوم صدا با تو هنوز عاشقونه می خونه، کدوم دل درد آشنا مثل دل من به پايت می مونه، شب های من بدون تو يه آسمون بی ستاره هست، بودن تو برای من مثل تولدی دوباره هست...



خيلی وقته سايه تو بر سر ندارم
چشم به در دارم ازت خبر ندارم
خيلی وقته زير رگبار محبت پای رفتن دارم
همسفر ندارم
تو برام همه کسی تو برام هم نفسی
نمی دونم که چرا تو به من نمی رسی
جای امن بودنم گرمی آغوش توست
دلی دارمنازنین که هميشه پيش توست
کی به تو گفته ديگه تو را نمی خوام
با دلی عاشق بدنبالت نمی آيم
کی به تو گفته ديگه دوستت ندارم
گل بوسه بر سر راهت نمی کارم
به من بگو کدوم صدا با تو هنوز عاشقونه می خونه
کدوم دل درد آشنا مثل دل من به پايت می مونه
شب های من بدون تو يه آسمون بی ستاره هست
بودن تو برای من مثل تولدی دوباره هست

پی نوشت: خوا شاعر و خواننده اش رو ببخشه و بیامرزه...

 

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:10 | |
داستان کوتاه استاد

یكی از مریدان عارف بزرگی، در بستر مرگ استاد از او پرسید: مولای من استاد شما كه بود؟
وی پاسخ داد: صدها استاد داشته ام.
- كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
عارف اندیشید و گفت: در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند.
اولین استادم یك دزد بود. شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد. گفت كارش دزدی است. دعوت كردم شب در خانه من بماند. او یك ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی برمی گشت می گفت چیزی گیرم نیامد. فردا دوباره سعی می كنم. مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم.



استاد دوم من سگی بود كه هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می دید و می ترسید و عقب می كشید. سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشكل روبه رو شود و خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد.

استاد سوم من دختر بچه ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می رفت.

پرسیدم: خودت این شمع را روشن كرده ای؟

گفت: بله.

 برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟

دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید: شما می توانید بگویید شعله ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟

من در آنجا فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از كجا می آید......!

  •  

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:4 | |
عشق شیشه ای

 

 

همه اش از پشت شیشه تورو می دید یواشکی
لحظه هارو می شمرد تا که دوباره رد بشی
رد بشی با این نگاهت دل و آسون بکشی
انتظار می کشیدم صدای پات و بشنوم
منتظر بودم بیای و عکست و بازم بکشم
دست و پام و گم می کردم بند می یومد زبونم
هروقت که می خواستم بگم تویی وجود من
یه روزی جرات دادم به این دلم
بیام و بهت بگم دوستت دارم
اما تا اومدم پشت پنجره
دستات و دیدم توی دست دیگه
چشم انتظراری بسه دیگه
بی قراری فهمیدم بسه دیگه



از خدا خواستم خراب شه آسمونم
تو از این دنیا برم دل بکنم
آخه اونی که من و تنها گذاشت
قدر این عشق و تو این دنیا نداشت
ای خدااااا اون من و پشت سر گذاشت
عشق شیشه ای آره فایدا نداشت

فارس چت را در گوگل محبوب کنید

[+] نوشته شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, در ساعت 15:0 | |
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به کلبه آرزوهای من و عشقم خوش آمدید
آرشيو
تير 1391
آذر 1390
شهريور 1390
تير 1390
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سايت :
گلبرگ و مهدی
لينكستان
دانلود نرم افزار های پرتابل
بهشت خزر
بهترین چت روم فارسی ایرانی
بی کران این دریا
ستاره جنوب
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه
همسریابی
درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان به یک آغوش گرم برای فراموش کردن سرمای زندگی نیازمندیم و آدرس golbargstan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب هاي نازترين

جوک و اس ام اس

زيباترين سايت ايراني

جديد ترين سايت عکس

نازترين عکسهاي ايراني

بهترين سرويس وبلاگ دهي

وبلاگ دهي LoxBlog.Com


لينكدوني

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
سفارش آنلاین قلیون

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , golbargstan.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com